بنا بر کتاب پیدایش، خَنوخ مردی بود که سیصد سال با خدا راه رفت و در نهایت خدا او را برگرفت و از این رو، او بدون تجربه کردن مرگ، به ساحت دیگری از هستی گام گذاشت ( پیدایش۵:۲۴). در باب ششم همین کتاب، در مورد نوح نیز شهادتی مشابه داده میشود و میگوید که او نیز با خدا راه میرفت و در نتیجۀ این راه رفتن و سلوک با خدا، مردی پارسا و بیعیب محسوب میشود (پیدایش۶:۹). دربارۀ ابراهیم نیز نوشته شده که خدا به او میگوید: «پیش روی من گام بردار و کامل باش» (پیدایش۱۷:۱).
در خلال رخدادهای فاجعهباری که در کتاب پیدایش رخ میدهد و در نهایت خدا را به این نتیجه میرسانَد که نسل بشر را بهتمامی نابود سازد، یا شهرهای سُدوم و عَمورَه را به شدّت داوری کند، نوح و ابراهیم کسانی هستند که با خدا رابطهای صمیمانه دارند و هر روزه با او زندگی میکنند. کلام خدا این رابطۀ صمیمانه و زندگی هر روزۀ آنها در حضور خدا را ”راه رفتن با خدا“ یا ”پیش روی خدا گام برداشتن“، میخواند. آنها در زمینه و زمانهای چنین سلوک صمیمانهای را با خدا برقرار میکنند که فساد و انحطاط اخلاقیِ محیطِ پیرامونشان دهشتناک است. در مورد فضای پیرامون خَنوخ، کلام خدا توضیح چندانی نمیدهد اما در باب پنجم کتاب پیدایش، درست پیش و پس از خَنوخ، به نام اشخاص بسیاری اشاره میشود که پایان مختوم زندگی هر کدام از آنان مرگ است. بنا بر این باب، خَنوخ تنها کسی است که از این قاعدۀ دردناک مستثناست و چون با خدا راه میرود، بهسان دیگر همنسلان خود مرگ را تجربه نمیکند و به حیات باقی میشتابد. بدین گونه، این سه، یعنی خَنوخ و نوح و ابراهیم، به خاطر راه رفتنشان با خدا، سرنوشتی کاملاً متفاوت با اطرافیان خود پیدا میکنند و در نهایت، نام هر سۀ آنان، جزو نام قهرمانان ایمان ذکر میشود (عبرانیان۱۱:۵،۷و۸) و در جایی دیگر، نوح واعظِ پارسایی (دوم پطرس۲:۵) و ابراهیم، دوست خدا خوانده میشود (یعقوب۲:۲۳).
راه رفتن با خدا موجب شد تا نه تنها سیرت و زندگی این مردان با اطرافیانشان متفاوت باشد، بلکه تا جایگاهی کلیدی نیز در نقشۀ او به دست آورند. امروز نیز خدا در پی زنان و مردانیست که با او راه بروند و در نتیجۀ این راه رفتن، سرنوشتی متفاوت با انسانهای اطراف خود داشته باشند. خدا کسانی را میجوید که نه فقط گهگاه و در برخی از شرایط، بلکه پیوسته و در هر موقعیتی با او زندگی کنند و راه بروند. کلام خدا میگوید: «راهِ انسان از آن او نیست و آدمی که راه میرود، قادر به هدایت قدمهای خویش نمیباشد». انسان سقوط کرده و اسیرِ گناه و تاریکی، نمیداند به کجا میرود و زندگیاش را جهالت و امیال کنترلناپذیری جهت میدهند که او را به سوی هلاکت میبرند. در مزمور ۸۹ میخوانیم: «خوشا به حال آنان که آواز شادمانی را میشناسند و در نور روی تو، ای خداوند، گام برمیدارند» (مزمور۸۹:۱۵). آنان که در نور روی خدا گام برمیدارند، کسانی هستند که زندگیای متفاوت با دیگران دارند و در نهایت، تأثیر حیات و کارهای آنها، حتی به ورای تصورات خودشان میرود. اما تنها کسانی میتوانند با خدا راه بروند که عاشق او باشند و در اطاعت و اعتماد کامل، به هر جایی که آنها را هدایت میکند، بروند. متأسفانه، دنیای ما به شکل فزایندهای در حال غرق شدن در گناه و فساد است، با این همه، خدا هنوز دوستانی دارد که میخواهند هر روزه با او راه بروند و در جهانی که با تمام توانش وجود خدا را انکار میکند، آیتی انکارناپذیر از پاکی، عدالت و حقیقتی باشند که در نتیجۀ زندگی کردن با او پدیدار میشود.